گردآوری و نوشته . ا. زارعی

در یکی از جنگهـا، عـده ای را اسـیر کردنـد و نزد شـاه آوردنـد. شاه فرمان داد تا یکی از اسـیران را اعـدام کننـد. اسـیر که از زنـدگی ناامیـد شـده بود، خشـمگین شـد و شاه را مورد سـرزنش و دشـنام خود قرار داد که گفته‌اند: «هر که دست از جان بشوید ، هر چه در دل دارد بگوید».

وقت ضرورت چو نماند گریز                دست بگیرد سر شمشیر تیز

شاه از وزیران حاضر پرسید:  «این اسیر چه می گوید ؟» یکی از وزیران پاکنهاد گفت: ای آیه را می‌خواند  «والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس» «پرهیزکاران آنان هستند که هنگام خشم، خشم خود را فرو برند و لغزش مردم را عفو کنند و آنها را ببخشند» (آل عمران / ۱۳۴)

شاه با شـنیدن این آیه، به آن اسـیر رحم کرد و او را بخشید. ولی یکی از وزیرانی که مخالف او بود و سرشتی ناپاک داشت، نزد شاه گفت: «نباید دولتمردانی چون ما، نزد سخن دروغ بگویند. آن اسیر به شاه دشنام داد

و او را به باد سرزنش و بدگویی گرفت.»

شاه از سـخن آن وزیر زشـتخوی خشـمگین شد و گفت: دروغ آن وزیر برای من پسندیده‌تر از راستگویی تو بود، زیرا دروغ او از روی مصـلحت بود، و تو از باطن پلیـدت برخاست. چنانکه خردمنـدان گفته‌اند: «دروغ مصـلحت‌آمیز به ز راست فتنه‌انگیز»

هرکه شاه آن کندکه او گوید      حیف باشد که جز نکو گوید

بر پیشانی ایوان کاخ فریدون شاه، نوشته شده بود :

جهان ای برادر نماند به کس         دل اندر جهان آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت    که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک        چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

)به این ترتیب با یادآوری این اشـعار غرورشـکن و توجه به خدا و عظمت خدا، باید از خواسته‌های غرورزای باطن پلید، چشم پوشـید و به ارزش‌های معنـوی روی آورد و بـا سـر پنجه‌ی گـذشت و بخشـش، از فتنه و بروز حـوادث تلـخ جلوگیری کرد، تا خداوند خشنود گردد).

برگرفته از گلستان سعدی

 

۰ ۰ votes
امتیازدهی به مقاله