نوشته : دکتر محمود فاضلی بیرجندی
چهل روز از درگذشت هنرپیشه مشهور ایرانی گذشته است.
ناصر ملک مطیعی، بر خلاف سیمای سینمایی خود، مهربان بود و دلرحم. شهرت، او را غره نکرده بود. طوری بود که گاه فضایی بورخسی در رفتارش به دید می آمد: چنان می نمود که انگار خبر ندارد او همان ناصر ملک مطیعی مشهور است!
زندگی خصوصی او، از زندگی عمومی جدا بود. سخن که می گفت انبوه اطلاعات بود. اما همه ان، تعلق به زندگی عمومی داشت.
شوخ طبع بود. و خموش و آرام. بسیار مایه ور سخن می گفت. تاریخ معاصر ایران و تاریخسازان را خوب می شناخت. خود در این تاریخ همواره در میان مردم بود. مردم او از کوچه و خیابان آغاز می شد. از اشرافیت دوری می جست. از چپ گرایی هم فاصله داشت. حسب و نسب معاصران تهرانی را می شناخت. با بسیاری از آنان دوستی کرده بود. جغرافیای تهران را بلد بود. به همان دقت و روشنا که استاد خسرو خورشیدی، تهران سده اخیر را نقاشی کرده است.
رفیق بود. با مرام و معرفت سده پیشین. وارد صحبت های خاله زنکی نمی شد که همه جا رایج است و آن را سیاست می شمارند. اما از کنه سخنش پیدا بود که سیاست را شناخته. جنس آن و بازیگری ها، و اصل و بدل آن را.
ورزشکار بود. خاطرات ورزشی او فصل دیگری از شخصیتش بود. ورزش و اهل آن را می شناخت.
با سنت شعر و ادبیات فارسی برآمده بود. به حسب هر حال، شعری بر زبان می راند. به رسم قدما اشعار بسیار از بر داشت. به ایران و فرهنگ دیرپای این سرزمین عشقی داشت.
قلمی روان داشت. کتابی در بیان احوال خود نوشته بود. کتاب را به من دادند تا بخوانم. قرار شد چند نشست با هم گپ زنیم تا آن همه را که در وجودش دیده بودم و ننوشته بود، بدان بیفزایم. اما انجام این کار به سرعتی که ناشر ارجمند می خواست، ممکن نبود. از کار عذر خواستم.
ملک مطیعی ستاره ای در آسمان هنر ایران بود. از سیارک ها، از کوتوله های بدلی نبود. آنان که مرزها را می شکنند تا مثلا سرگرمی بسازند. به بهای ریشخند به فرهنگ و سنت های این مردم کهن!
روزی که درگذشت هرکس عکس و خاطره منتشر کرد. اما دریغا که یکی از هزاران، او را نشناخته بود.
یاد سخن بیهقی می افتم: به مرگ این محتشم، شهامت و دیانت و کفایت و بزرگی بمرد. که سخت کافی و شایسته و آهسته و ادیب و فاضل و معاملت دان بود.