نوشته اسماعیل دهقانی
از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و سقوط دولت ملی که بواسطه ی برنامه ریزیها و دخالت مستقیم سیا بوقوع پیوست تابحران گروگانگیری ۱۳ آبان ۵۸ و اسناد منفی منتشره ناشی از آن ، جنگ تحمیلی و حمایت های پنهان و آشکار از کشور متخاصم ،تا شلیک ناوهواپیمابر به هواپیمای ایرباس برفراز خلیج فارس ،تحریم های کمرشکن امروزی ، همه و همه ، همواره سخن گفتن از یک کشور ونزدیکی با او را تابوتر کرده است،تفاوتی هم نداشته است در اینکه دشمن شماره یک نظامی منطقه ای در غرب یا دشمن ایدئولوژیک ما در شرق کشور بواسطه ی حضور پررنگ و همه جانبه ی او بوده است که شرش از منطقه کم شده .یا در مذاکرات فرسایشی منتهی به برجام وقتی اروپایی ها به دلیل منافع هم پیمانانشان در منطقه زیر میز می زدند وزیرخارجه ی وقت آن کشوربود که آنها را به پای میز مذاکره برمی گردانده است،از ماجرای مک فارلین و بقیه …..فعلا می گذریم که روایتی جالب توجه دارد.
در اینکه آمریکا در مقاطعی با ما دشمنی کرده است و هنوز هم غرض ورزانه چوب در چرخ اقتصاد و سیاست و روابط بین الملل ما می گذرد و آنچه ما را از آن منع می کند راخود به وقاحت در جای جای عالم از پاناما تا عراق و افغانستان و نیکاراگوئه و لیبی انجام می دهد حرفی نیست وبرهیچ داور بی طرفی نیزنمی تواند پوشیده باشد.
اما ادامه این تخاصم ودشمنی تا کی؟ آیا این به صلاح دو طرف هست یا خیر؟
پاسخش را می بایست کارشناسان ارشد نظامی، حقوق و روابط بین المل و اقتصادی و درکل همه ی مردم ایران بدهند.
اینکه ما می توانیم با رفتار، مواضع و گفتارمان بر هژمونی یکه سالارانه ی امریکا در جهان خدشه وارد کنیم وحمایت کسر قابل توجهی از ملت های مسلمان ،محرومان وچپ های سنتی یا مدرن و سوسیالیست ها را جلب کنیم قابل توجه و تامل و البته در جای خود قابل تقدیر است ،اما اینکه برای آنها و ما دستاوردملموسی داشته، نیاز به بررسی وکارمیدانی جدی تری دارد، بعلاوه اردوگاه مخالفین استعمار و استثمار از نوع سرمایه داری آمریکایی آن چقدر و با کدام امکانات و سرمایه می توانند در برابر هژمونی پیش گفته مقاومت کرده و به آرمان های مد نظر خویش نائل آیند ؟
جمهوری اسلامی به عنوان مرکز محورمقاومت وگرانیکاه آن ، زمانی می تواند نقش خویش را به عنوان مرکز ثقل یک قطب مخالف در مقابل ایالات متحده یا هر زیاده خواه دیگری بدرستی و کم ، کم و کاست بازی کند که دارای انسجام اقتصادی و سیاسی و اجتماعی باشد، اما متاسفانه این روزها به دلیل اثرات مخرب و مستقیم تحریم یا جو روانی ناشی از آن، و همچنین سوء مدیریتها،بخش اقتصادی کشور رفته رفته دارد از ثبات دور می شود و به محتکران و مختلسان و سود جویان به سهو یا به عمد این امکان را می دهدتابا سوء استفاده از شرایط پیش آمده مردم را در تنگاهها و فشارهای معیشتی بیشتری قرار دهند، هزینه ی تولید و زندگی در ایران را بالا ببرند و نارضایتی های عمومی را از این طریق افزایش دهند و انسجام سیاسی و اجتماعی را نیز سست کنندو سرمایه ی اجتماعی که مهم ترین دارایی ماست را متزلزل ساخته یا به یغما ببرند،که در نتیجه محور مقاومت و گرانیگاه آن نیز تحت الشعاع این نابسامانی نقش بسنده خویش را از دست خواهد داد.
اما چه باید کرد؟آیا مذاکره با آمریکا ضرورتی دارد ؟ ودر صورت ضرورت و یا عدم آن چه کسی باید تصمیم گیری کند؟
خوشبختانه در نظام نیمه ریاستی جمهوری اسلامی ایران برخلاف دیگر نظامهای ریاستی و یا پارلمانی ویا دموکراسی های مستقیم و غیر مستقیم دنیا، این پتانسیل منحصر بفرد وجود دارد تا بواسطه ی قانون اساسی مقام تصمیم گیرنده ای باشد تا در صورت به خطر افتادن منافع ملی و چالش های لاینحل در مجالس مقننه و هیات دولت ، بتواند مقتدرانه تصمیم بگیرد و تصمیمش نیز به معنای واقعی کلمه ، فصل الخطاب همه باشد، امکانی که در بقیه نظام های سیاسی کمتر دیده می شود.اما ازبعد تاریخی_ اجتماعی، ملی یا فراملی این منصفانه نیست که تاوان بیش از حدود هشت دهه کارشکنی آمریکایی ها و غرض ورزی هایشان و دیپلماسی کم تحرک و نامتعارف ۴۰ ساله ی مارا یک شخص حقیقی ولو در بالاترین جایگاه حقوقی به تمامی بپردازدو حلاوت و یا تلخی دستاورد مذاکره را به تنهایی تحمل کند.
در پاسخ به سوال پیشین و برخلاف نظر برخی از مسولین که حل این موضوع را در احاله ی آن به شورای امنیت ملی می دانند و مساله ی مذاکره با امریکا را مساله ی امنیتی می پندارند! اینگونه می توان گفت که اولا: شورای امنیت ملی به نسبت مجمع تشخیص مصلحت، نهادی متکثر نیست و ثانیا: این موضوع در حال حاضر مساله ی امنیتی نظام نبوده و ثالثا: مطابق اصل ۱۷۸قانون اساسی، اساسا وظایف شورای امنیت ملی چیز دیگری است. در این راستا بنا به فلسفه ی تشکبل مجمع تشخیص مصلحت نظام به عنوان نهادی متشکل از سران سه قوه و فقهای شورای نگهبان و دبیر و برخی از اعضای شورای امنیت ملی و اشخاص حقیقی و حقوقی ای که در زمینه ی کاری خود کارشناسانی خبره هستند و صاحب سمت های مهمی در کشور بوده اند و دارای مشروعیت در نظام و مقبولیت در بین مردم می باشند ، چنانچه موضوع مذاکره با آمریکا یا عدم آن توسط مقام معظم رهبری از معضلات نظام تشخیص داده شود، این نهاد قانونی می تواند به حسب وظیفه ذاتی خود مطابق بند ۱ و ۸ اصل ۱۱۰ و یا بعنوان وظیفه ی مقطعی خود مطابق اصل ۱۱۲ قانون اساسی این چالش را به رای بگذارد و نتیجه را به رهبری، دولت و مجلس و سایر قوا برای اقدامهای کارشناسی اعلام نموده تا بدین طریق تابوی مذاکره شکسته شود و یا در صورت نتیجه ی مثبت یا بی نتیجه بودن، اثرات آن به کل نظام تعمیم یابد نه اینکه در این خصوص جناح سیاسی ای از حاکمیت که فعلا دولت یا مجلس را دراختیار دارد، تاوان مذاکره را بپردازد یا از دستاوردهای اقتصادی _ سیاسی آن پلکان دائمی بسازد.
سرآخر داده های تجربی فرد فرد ما می گوید: بارها و بارها برای هرپدر و برادر غیرتمند متعصبی در خانواده شرایطی پیش آمده است تا برسر منافع عضو یا اعضایی از خانواده و بقای آن پس از مذاکرهایی نه چندان خوشایند تن به قراردادی حقوقی مطابق شان و منزلت خانوادگی بدهد و از این طریق بستر منافع و بقای خانواده را فراهم کند،لذادگرگونی های بوقوع پیوسته در بستر و مصدر اجتماع و منطقه ما را به این مهم رهنمون می سازد تا چنانچه محور مقاومت را مستحکم تر می خواهیم و مغناطیس آن را جذاب تر، به مذاکره با آمریکا به چشم تاکتیکی نگاه کنیم که نتایج آن شالوده های این محور را در عناصرو ابعاد ملی و فراملی محکم تر می سازد.